شکیبا جونیشکیبا جونی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

شکیبا نفس من و بابایی

عادتهای شکیبا

عزیزم امروز میخوام برات از عادتهای خوب و بدت برات بنویسم فسقلی مامان خیلی وسواسیه از خواب که پا میشه میره دستشویی کلی باید پاهاش رو براش بشورم هی من میشورم هی فسقلی میگه اینجا رو نشستی بعد باید تموم دستشویی رو بشورم چون فسقلی می فرمایند همه جاش کثیفه هیچ رقمه هم از حرفش کوتاه نمیاد بعد نوبت دست و صورت شستنه حتما باید دستاشونو با مایع دستشویی بشورن بهد صورت کوچولوشو میشوره با سلام وصلوات تشریف میارن بیرون وای که موقع خشک کردن صورتش اینقدر حوله رو میکشه به صورتش هی بهش میگم عزیزم خشک شد میگه هنوز آب دایه بعد میریم تو آشپزخونه آشپزخونه مثل دسته گلم رو میگن کثیفه حتما باید بغلش کنم روی صندلی بشونمش بعد وقتی...
30 شهريور 1391

بدون عنوان

این روزها شکیبا جونی مامانی خیلی از کوچولوییهات میپرسی فندوقی: مامانی من کوچولو بودم به بستنی چی میگفتم من: بیندی فندوقی: به شکلات چی میگفتم من: نی نی بودی میگفتی گولو بعدش میگفتی داغالوت یعنی  هرچی میبینی میپرسی من چی میگفتم   دیشب بابابی بهت میگفت عسل بابایی برو کنتی(کنترل) تلویزیون رو بیار به بابایی میگی بابایی مگه نی نی شدی بگو کندول ببین چقدر بزرگ شدی سیبیل داری(با یه حالت خیلی جدی) مامان بزرگم که شکیبا جونی بهش میگه مانا چون پاهاش خیلی درد میکنه مسافتهای کوتاه مثلا از توی هال میخواد بره آشپزخونه رو چهار دست وپا میره چند روز قبل خونشون بودیم همین طوری رفت توی آشپزخونه...
27 شهريور 1391

بدون عنوان

    این عکس رو امروز انداختم روی دسکتاپم عسل مامانی از خواب تازه بیدار شده بودی اومدی کنار صندلیم نشستی میگی مامانی این نینیه منم؟ بهت میگم آره عزیزم وقتی کوتولو بودی بهم میگی  من چقدر نگلی (نقلی) بودم ...
27 شهريور 1391

بدون عنوان

دیشب سرم خیلی درد میکرد از شدت درد نمیتونستم چشام رو باز کنم دراز کشیده بودم فندق مامان اومده بالای سرم بهم میگه: مامانی چییا گابیدی؟ بهش میگم خیلی سرم درد میکنه عجیجم کلی نازم کرده بعد بهم میگه اگه سیت درد میکنه عیق ننا نخوی تا دل پیته بگی یی بعد سیت گوب میته عرق نعنا نخور تا دل پیچه بگیری بعد سرت خوب میشه از بس باباییش بهش میگه خانوم دکتر بچم باورش شده که دکتره قربونت برم عزیزم که اینقدر مهربونی         ...
24 شهريور 1391

بدون عنوان

عزیز دل مامانی خیلی گانوم (خانوم) شده هرکسی بهش خوراکی میده میگه دستت دردردم نکنه یه ممنونم عدیدم امروز با هم داشتیم عکسای گل دخترو با هم میدیدیم بهم میگی مامانی این عکسمو بذار تو سایتم ما هم اطاعت امر کردیم ...
20 شهريور 1391

بدون عنوان

دنیای آدم برفی دنیای ساده ای ست ،اگر برف بیاید هست،اگر نیاید نیست مثل دنیای من اگر باشی هستم ،اگر نباشی..... با تمام وجود دوستت دارم تولدت مبارک میثم جونم     ...
9 شهريور 1391

بدون عنوان

نفس مامانی عاشق بادکنکه هرچی بهش بادکنک بدیم بازم یه دونه دیگه میخواد دیروز ظهر بابایی یه بادکنک زرد و یه دونه نارنجی بهت داد میگی من سبز میخواستم بهت سبز داد میگی من آبی میخواستم بهت آبی داده میگی من سیاه میخواستم حالا الان بهت کلی بادکنک میدم جیگر مامانی فدای اون بهانه گیریهات بشم من     ...
2 شهريور 1391

بدون عنوان

عزیز دل مامانی این روزا اوج سوال پرسیدناته از خونه خودمون که میایم بیرون بریم خونه مامان جون تقریبا نصفه راه که هستیم میگی مامانی خونه ما کدومه؟ بهت میگم حالا دیگه دور شدیم عزیزم گیر میدی که بریم خونمون رو ببینیم بعد بریم خونه مامان دون هرچی هم بهت آدرس میدم میگی کدوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ از خونه مامان جونم که برمیگردیم میگی خونه مامان جون کدومه؟   این روزا همش ازم مبپرسی مامانی تو خانومی؟ بهت میگم آره عزیزکم بابایی هم خانومه؟ نه بابایی آقاست چرا؟ چون سیبیل داره داندا(دایی جون) چی خانومه؟ نه دخترم آقاست پس دیبیلاش کو؟ داندا سیبیل دوس نداره پس سیبیلاش کجاس؟ مامان جونی سیبیلاشو...
2 شهريور 1391
1